samedi 27 décembre 2008

عشق است


عشق است .. باز اين ترانه ها را عشق است ..


رخش سرخ بادپا را عشق است


عشق درگير غروب درد است .. بازهم طلوع ما را عشق است


آآآي از خانه زخم و گريه .. غربت بغزگشا را عشق است


آآي از آب و هواي بي عشق .. بادبان ناخدا را عشق است


اهل بي مرزترين دريا باش .. آي اهل همه جا را عشق است


از غزل باختگان ميترسم .. شعرهاي بيهوا را عشق است


اي قشنگ سازها آوازها .. روزهاي بي عزا را عشق است


dimanche 7 décembre 2008

c'est quoi la vie


Je suis fatiguée, J'en ai marre de cette vie de pourrie
Qu'est ce que nous attend ha!!!!
ici, à gouache, à droite, il y a rien !!!
je lis et je regarde, je cherche et je pense: pourquoi tous ca!!!?
rien est évident, la vie et déjà perdue.
Il y a long temps et son odeur est partout, la rose aussi est perdue!
et moi aussi ici et je cherche à vivre et apprendre à vivre
sans savoir c'est quoi la vie.......!!!
mourir, mourir, mourir et vivre.....!!!

mardi 14 octobre 2008

Gene profiling of left ventricle eccentric hypertrophy in aortic regurgitation in rats


Gene profiling of left ventricle eccentric hypertrophy in aortic regurgitation in rats: rationale for targeting the β-adrenergic and renin-angiotensin systems.


Aortic valve regurgitation (AR) imposes a severe volume overload to the left ventricle (LV) which results in dilation, eccentric hypertrophy and eventually loss of function. Little is known about the impact of AR on LV gene expression. We therefore conducted a gene expression profiling study in the LV of rats with acute and severe AR. We identified 64 genes that were specifically up-regulated and 29 that were down-regulated out of 21910 genes after 2 weeks. Of the up-regulated genes, a good proportion was related to the extracellular matrix. We subsequently studied a subset of 19 genes by quantitative RT-PCR (qPCR) to see if the modulation seen in the LV after two weeks persisted in the chronic phase (after 6 and 12 months) and found that it did persist. Knowing that the adrenergic and renin-angiotensin systems are over-activated in our animal model we were interested to see if blocking those systems using metoprolol and captopril would alter the expression of some up-regulated LV genes in AR rats. By qPCR we observed that up-regulations of LV mRNA levels encoding for pro-collagens type I and III, fibronectin, atrial natriuretic peptide (ANP), transforming growth factor β2 (TGFβ2) and connective tissue growth factor (CTGF) were totally or partially reversed by a combination of metoprolol (25 mg/kg/d) and captopril (100 mg/kg/d). These observations provide a molecular rationale for a medical strategy aiming these systems in the medical treatment of AR and expand the paradigm in the study of this form of LV volume overload.

mardi 26 août 2008

بازیتون تموم شد


چی رو می خواستید ثابت کنید
اینکه خواهرت دوستت با اون پسره رفیقه .....
خودتونم می د.ونستید که روحه این بچه حتی از اون مهمونیه کذایی خبر نداره ....
دلش خوش بود به مهمونی دعوت شده که کاش هیچ وقت نمی شد....
دیگه چرا اصرار کردی....
برا اینکه بگی با اونی ....
یعنی به قیمت ناقص کردن پای این بچه می ارزید
به قیمت این همه اخم و تخم و جواب ندادن....
بی محلی به چه قیمتی ....
کدوم حرف و می شه باور کرد اینکه رو ما حساب برادری کن
یا اینکه قیمت شکلات را پس بده ...
مگه این بچه شکلات نخوردست هان ....
حالا کی جواب درد های این بچه رو می ده
زمانشم مشخص شد ....می کننش می اندازندش دور....
خیالتون راحت شد ....
فقط این وسط برای این بچه بعد اون همه آه و درد ....
یک دل عاشق مونده و اون حلقه ای که داره از دستش می افته ....
انگار تمام این داستان برای عاشقش شدن و گیر افتادن دلش بوده ...
و گر نه به جز رو شدن واقعیه آدمها هیچی توش نیست.....
به جز درد و درد و درد و .....
و باز هم درد ....


Azadeh Québec, 26,08,2008 , Mardi

mardi 22 juillet 2008

La lettre blanche.


Les autres ils me font déjà autant du mal que j’hésite à te dire à quel point je t’aime.
C’est l’amour pur que j’ai dans mon cœur pour toi.
Tu sais avant de te rencontrer, l’amour avec coup de foudre n’existait pas dans mon dictionnaire.
Je partage tous mes moments avec ce qui est dans mon cœur sous ma peau, sans savoir de lui, sans regarder dans ses yeux caché sous les nuages …
Pour chaque battement de mon cœur j’analyse l’amour, avec chaque systole j’envois l’oxygène de chaque alphabet de LOVE dans mes cellules !
Je respire l’aire de ciel de paris, à côté de Montparnasse … !!
Résultat est conclu dans moi, aucune place pour synthétiser à comprendre l’amour que j’ai pour toi.
Avec tous nos différents, ta pensé à moi, interdiction des liquides rouge ou blanc ou même tous pal, cacher la tête ou pas, et tous nos croyances pas si loin mais assez parlent, ... importance est la : Comme le Dieu sait bien Je t’aime mon âme perdu.
Je vais te créer, je vais éventer l’amour réciproque tellement réel que tu vas vivre de dans, tellement correcte qu’on aura des enfants …, avec le soleil qui rassemblera au couleur de tes yeux, avec le vent douce comme le douceur de ta vois, et vivant comme l’amour dans mon cœur, sous ma peau !!
Ce n’est pas si dure mon amour quand c’est rien de tous !

Azadeh , Québec, Hôpital Laval, 9h00 , 18.07.08

vendredi 18 juillet 2008

اي دريغا



سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي دل ز تنهايي بجان آمد خدا را همدمي


jeudi 17 juillet 2008

A côté de luxemburg


Je suis assise ici à côté de la parc Luxemburg et
je pense à toi, à la façon que tu m’as appelé,
à la même vitesse que tu m’as regardé.
Je pense à toi, sans savoir de toi de tes sentiments,
sans avoir aucune occasion de te connaître.
Je sais que toi, t’as déjà bien oublié mon regarde perdu dans la peur,
la vois tous tremblent de mon première salut,
et moi mes mains toutes froide de la charme,
et moi tous perdu dans ta connaissance.
Je ne voyais rien que toi et ta gentillesse.
Si c’était possible que je nagerai dans tes pensés!!!
Rien qu’à moi.
Comme je pense en ce moment à toi,
tous simplement à ton visage tous loin mais tous près mais abondante.
Je pense à toi, si et seulement si tu savais à quel point je t’aime,
à quel point je me sens amoureuse!!!
Tu es la dans mes pensés, dans mes regardes,
tu es la dans mon cœur,
tous présent comme ton existence tous loin.
Azadeh , Paris , 17h45 , 1/07/08 Panthéon

samedi 21 juin 2008

تکه چوبمان



هنوز قایم موشک آفتاب با ابر بودکه
کوله ام را بر داشتم و سنگفرشهای خیابان را سانت زدم
همان مسیر را آمدم .....
همانی که روزی با هم رفته بودیم ...
همان مسیری که نمی دانم چرا به سکوت غروب ختم می شود.
همانی که نگاهت در آن طرف رودخانه خشک می شد.
همانجایی که بعد از باران بوی ماهی مرده می داد....
راست می گویم ...
تمام مسیر را رفتم ...
با همین دو پای کوچکم ....
با تمام درد و وحشتی که داشتم...
گفته بودم نه....
روزی مسیر را پیاده خواهم آمد...
و آمدم همین امروز ....
تمام راه را به دنبال تکه چوبمان گشتم ....
همان که اسمت را رویش نوشتم ....
همانی که رویش نشستیم ..
همانی که تمام عصر را بدون تک کلامی گذراندیم و ...
وقتی ترکش کردیم دلمان به اندازه تمام سنگ ریزه ها تنگ شده بود...
تمام راه را گشتم ...
چوبمان نبود ...
کنده درختمان هم رفته بود...
انگار آن روز غروب فقط برای ما آنجا مهمان یود.
تمام راه را آمدم ....
رسیدم به همانجایی که تنهاییمان را با صدای چکاوکها قسمت می کردیم.
همانجایی که دو چراغ داشت ...
چوب داشت ....
بوی نم و تنهایی شب می داد....
همانجایی که یخ زدم ...
روی زمین نشستم و
در چشمان امید وارت خیره شدم ...
افکارت را نمی دانستم ...
دختر بچه ای بودم که دنبال قاصدک می دوید و ..
به تک تک گلها سلام می کرد...
وقتی رسیدم به آن کلبه کوچک آن ور خط...
روی نیمکت که آرام گرفتم ...
دیدم که هنوز برای چشیدن آن طعم یخی شیرین چقدر تنهایم .
صدای باد یود و سمفونی مرغ ماهیخوار...
که به آرامی در گوشم نجوا کرد ...
بر گشتنه
......

Azadeh Québec_ Cap-Rouge 21/06/08 18 :06 .

vendredi 20 juin 2008

گوش کن


گوش کن!

من هنوز آنقدر عاجز نشده ام که دروغ بگویم

اگر- خدای نکرده – روزی کسی – نفسی – هوسی ، مجبورم کند دروغ بگویم ،

من – با کلی افتخار – وبدون تردید –

علی رغم فرداهای بی پدر سه فرزندی که دارم –

سینه پیش – پیشانی فراغ ... میروم

میدانید کجا ؟!...

زیر سنگ ...!!

من سالها روی سنگهـــا خوابیده ام

به پاس لطف سنگها –

آن روز از سنگها خواهم خواست که تا ابد روی من بخوابند!!!

من باید آنچه را احساس میکنم بنویسم....

ومینویسم!

ولی تو ای پاسدار جهالت!...

.اگر میخواهی دهان فریاد مرا قفل کنی؟ ....

.قفل کن!...

.اما

... فراموش مکن

....همان انسانی که دیروز ندانسته ،برای تو قفل میساخت !...

.امروز دانسته کلیدش را برای من میسازد!...

mercredi 18 juin 2008

خاکستری


دلم خاکستریست.......
آسمان هم خاکستریست
نامه هایم بی جواب.......
سئوالهایم گنگ و نا مفهوم......
فریادم خفقان....
نگاهم بارانی است......

vendredi 13 juin 2008

سفرت بخیر........



سفرت بخیر
........
فردا می روی
سفرت بخیر
......
پدرم مهمان دارد امشب
......
همسرش تنها
بچه ها بی پناه
سفرت خوش باد
......
نوه هایش بی تاب
......
کاش آفتاب بر نیاید فردا
کاش امید نگاهش به کنار دیوار
خشک نبود
......
کاش عکس حیاتش همچنان به دیوار بود
......
هیچ رازی نیست
جز راز رفتن
......
همه گریان و تو خندان
همه در حسرت و تو درآغاز
......
سفرت به خیر عمو جان
......
چه سخت است غم هجران
......
آغاز آن
ختم دنیای پایان
......
Azi , Québec , 13 juin 08

mardi 10 juin 2008

. چرا



نمی دانم.....
فقط می دانم که هیچ نمی دانم....
از اینجا مانده و از آنجا رانده....
آخر چرا
نمی دانم.......
باز هم کم است ....
تو نگاهم احساسم ....
کم است....
نمی دانم....
فقط هیچ نمی دانم....
می ماند می رود.....
باز هم تنها می شوم....
تگاهم به آن دور دست
در پشت مه آسمان پنهان می شود
چرا
نمی دانم
فریادم از سکوت است...
و سکوتم از تلاطم یک نگاه
قلبم مواج است ...
و موجها از غربت یک نگاه.........
چه بگویم....
چه بنویسم.........
نمی دانم......
خدای من هیچ نمی دانم......
آخر چرا
می دانم ......
این را خوب می دانم....
چرا. ...
ولی جوابش......
به خدایی خدا نمی دانم .....
«
ما زبالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آنجا و از اینجا نیستیم
ما ز بی جاییم و بی جا می رویم خوانده ای اناالیه راجعون
تابدانی که کجاها می رویم؟ »

Azi Québec 10 juin 08

samedi 7 juin 2008

من و تنهایی یک ماه


تنهایم تنهای تنها
ماه من هم آن بالا تنهاست
مرا می بیند با من حرف می زند
با من راه می رود
شکوه هایم را شاکی نمی شود
اشکهایم را آرام کنار می زند
ماه من او را می بیند خنده هایش را
می شناسد......
حتی صدای مرا هم به او می رساند......
ماه من گفتی دلم برایش تنگ است..........
گفتی خندههایش را دیگر نمی شنوم.....
گفتی دنیا را هم بدهم دیگر هرگز نخواهمش دید.....
گفتی که از رفتنش خنده به چشمانم نیامده.....
ماه من تنهایم...... توپیشم بمان.....

jeudi 21 février 2008

تا کجا سر بر کنم....


عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده

سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
.......

این قدر کار دارم که حتی وقت ندارم یادی از ایام کنم

بالاخره بارید، آسمان را می گویم دیگر
که روزها سر به گریبان بود.
حالا هی ابرهای سپید پنبه ای می ایند و می روند در خیالش،
که باز فکرهای دلگیر خاکستری نکند.


چندی پیش حرفی شد از زندگی با چندی از دوستان سخنی برفت و کلامی ردوبدل شد
بدانجا رسید گفتار که
گر پاک زیستی تو را باشد یاری پاک
گر نه این فکر تورا فراموش باددر خاک


چرا که فرزندی پاک از بطن مادری پاک و پدری با مرام و اصول گرا زاده خواهد شد
گر این دریای پر تلاطم زندگی تورا به ساحله ناآشنایی که پاکی سالهاست از آنجا رفته انداخت
بدان که آبی آسمان هرگز از چشمان تو دور نخواهد شد

دیروز که باز می گشتم، همه ی راه را آفتاب غروب می کرد.

می دانی غروب چیست؟

آن بالا، ابرها چون کوه ها می ماندند:

دیواری در افق برکشیده، سیاه در دل کویر.

می دانی کویر چیست؟

در راه بازگشت، در تمام راه، آفتابی در کویری غروب می کرد.

می دانی دل چیست؟

همان بمان که بودی خوبی و پاکی ات را در آن جزیره ناآشنا به یغما مگذار
هیچ چیزی در این دنیا آسان به دست نخواهد آمدهر چیزی قیمتی دارد و برای یافتن باید قیمت ها پرداخت.
گر تو بهترین انتخابی باید او هم برای تو بهترین باشد-هر وقت می روی میوه فروشی بهترین میوه رو می خری-

ماه از آن بالا خودی می نمایاند که هست هنوز.

همیشه آن بالا بوده است، هر وقت که بالا را نگاه کردم.

همیشه آن بالا هست. نگران نیست، نگاه می کند.

وامدار نیست، گوش می کند.

همیشه هست، وقت شادی ها، وقت غر زدن ها،

روزهای عاشقی، روزهای مهربانی،

روزهای سفر، روزهای زندگی، روزهای مرگ.

روزهایی که حرفی بود برای زدن،

روزهایی که سکوتی بود برای شنیدن.

شاید که نشانی از هستی است، یا که نماد عشق است.

شاید که خود زندگی است با تمام تنهایی اش.

هر چه هست، ماه من بوده همیشه، ماه من است.

نگاهش کنید، شاید شما هم ماهی دارید آن بالا.

نگران نیست، نگاه می کند.

وامدار نیست، گوش می کند.