dimanche 20 mai 2007

قضیه مثله هندوان


یکی از دوستان قدیم و شاید دوشمن چندی پیش و منظور همین از یاد رفته امروز
سخنی گفت که جای
بحث دارد
معتقد بود بعضی آدم ها خیلی بو می دن البته این بو به خاطره یه اصل مهم بود اونم اصل
حالا می گم
آقا جان چرا عجله می کنی با قیشو بخون
قضیه مثله هندوانه می مونه فقط با این تفاوت که دیگه شرطه چاقوئی در کار نیست
آره جونم
دو هندوانه داریم سبز اونم از اون خوشگلاش
یکی موقعه حمل میوفته تو جایگاه آقا گوسفنده و کمی بو می گیره
و اون یکی تو جای خودش می مونه
دم مغازه آقا میوه فروش
مشتری جوون که خدا بده برکت سی وسه ساله می زد این دو تا هندوانه قصه ما را بر می داره
می گه آقا بو می ده این نمی خوامش اون یکی رو فقط می برم
خلاصه آقا میوه فروش حسابش و می گیره
چون خسته شده بوده همون جا هندوانه بد بو رو قاچ می کنه
عجب هندوانه قرمز و ترد و شیرینی نه به اون بو نه به این مزه به نازم خدا رو
ولی مشتری قصه ما وقتی هندونش قاچ می کنه می بینه
آی دله غافل توش کپ زد و کثیف و کرمیه
به قوله خودم قبل از اینکه بگیم بد بو یا خوش بو می گیم هندوانه
همونطور که قبل از سیاه یا سفید می گیم آدم
خلاصه که اینطوری خدا همه را به صراط المستقیم هدایت کنه
من خودم به شخصه یه دختر کوچولوء سیاه دارم ولی شوهرم سیاه نیست
بابا عرق ملی را بنازم
ای ول دمه همه قییییییییژ